Back Home

اشعار محمل

اشعار اهل بیت علیه السلام



به دل شعله ورم سایه ی دریا افتاد
عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد

زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام
شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد

باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند
راه من باز بر آن کوچه ی غم ها افتاد

یادآن کوچه ی باریک همان کوچه ی تنگ
کوچه ای که گذر سنگدل آن جا افتاد

شور می زد دلم و در دل آن وانفسا
چشم نامرد به ناموس علی تا افتاد

آن چنان زد که ره خانه ی خود گم کردیم
آنچنان که به رخ برگ گلی جا افتاد

مادرم روی زمین بود و پی ام می گردید
من نفس می زدم او از نفس اما افتاد

پاره های جگرم می چکد از کنج لبم
باز در خانه ی من روضه ی زهرا افتاد

یاد آن کوچه که با مادر خود می رفتم
دیدم آن روز در آن راه چه غوغا افتاد

دست بر شانه ی من دست دگر بر دیوار
مادرم خواست بخیزد ولی از پا افتاد


حسن لطفی


1393/9/9
صفحه قبل صفحه بعد