هرگز نمیشد خواهرت اینجا نیاید
بهر عزادارى این لبها نیاید
امکان ندارد اینکه مجنونى بخواند
اما براى دیدنش لیلا نیاید
بستند با زنجیر راه گریه ها را
شاید صدایى از گلوىِ ما نیاید
از دخترت میخواستم وقتى میآید
یا چشمهایش را بگیرد یا نیاید
اى صوت لبهاى پر از آیات غمگین
پائین بیا تا خیزران بالا نیاید
دیدند میخوانى ولى کارى نکردند
تا خیزران روى لبت با پا نیاید
کنج تنور آمد کنارت چهره نیلى
کردم دعا اینجا دگر زهرا نیاید
چشمان اینجا سخت ناپرهیزگارند
امّا نمى شد خواهرت اینجا نیاید
علی اکبر لطیفیان
89/10/29
صفحه قبل
صفحه بعد