ای کربلا! ای کعبه ی عشق و امیدم
بعد از جدایی ها به دیدارت رسیدم
ای کربلا آغوش بگشا، زینب آمد
من زینبم کز رنج دوری ها خمیدم
هر روز دیدم کربلای تازه ای را
ای کربلا! تا بر سر کویت رسیدم
منزل به منزل، داغ بر داغم فزون شد
جان کَنده ام تا رَخت در این جا کشیدم
از بهر انجام رسالت، زنده ماندم
گر زنده ام من، زنده ی هر دم شهیدم
ای کاروان سالار زینب، دیده بگشا
تا گویمت با دیده ی گریان، چه دیدم
با آن که با دستت، به قلبم صبر دادی
چندان! که در هر جا شهامت آفریدم
اما دو جا دست غمم از پا در آورد
بی خود ز خود گشتم، گریبان بر دریدم
یک جا که دشمن بر لبانت چوب می زد
یک جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم
بشنیده بودم صوت قرآنت بسی لیک
نشنیده بودم من زِ نی، کآن هم شنیدم
داغ دل من، کمتر از زخم تنت نیست
این را گواهی می دهد موی سپیدم
سید رضا مؤید
89/10/30
صفحه قبل
صفحه بعد