در این دل شکسته به غیر از شراره نیست
همراه من به جز جگر پاره پاره نیست
می ریزد از دو چشم ترم اشک بی کسی
دیگر به آسمان دلم یک ستاره نیست
خون خدا! تو مرگ مرا از خدا بخواه
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
دریای غم، گرفته رهم را زچار سو
بر هر طرف که دیده گشایم، کنار تو
تاب و توان نمانده که گویم چها گذشت
تاب سخن کجا؟ که توان اشاره نیست
ای گوشوار عرش زجا خیز و خود ببین
بر گوش دختران تو یک گوشواره نیست
یک جرعه آب خورده رباب و هزار حیف
شیر آمده به سینه ولی شیرخواره نیست
با اشک دیده، غسل زیارت نموده ام
خوش تر ز قتلگاه تو، دارالزیاره نیست
با این سکوت خود به خدا می کشی مرا
با من سخن بگو دلم از سنگ خواره نیست
سید محسن حسینی
جرس فریاد می دارد، ص 955
1390/10/16
صفحه قبل
صفحه بعد