داستان هایی که از شام خراب آورده ام
عالمی از صبر خود در اضطراب آورده ام
رأس خونین تو بر نی بود با من هم سفر
خود تو دانی زآن چه از شام خراب آورده ام
ای کتاب الله ناطق! بین تو بر بیمار خویش
آیه ای از سوره ی اُمّ الکتاب آورده ام
تا ز قلب داغ دارت، گرد غم شویم ز مهر
از سرشک دیدگان، بهرت گلاب آورده ام
سر زدم بر چوب محمل تا سرت دیدم به نی
وین سر بشکسته را، از خون خضاب آورده ام
پیش چشم من، عزیزت در خرابه جان سپرد
سخت جانی بین که با این غصه، تاب آورده ام
کودک ششماهه ات گر خفته روی سینه ات
از پی دیدار او همره، رباب آورده ام
ای شه خونین کفن ای نور چشم بوتراب
بهرت ای عطشان جگر،از دیده آب آورده ام
"خوشدلا" بربند لب از ماتم سلطان دین
چون براتِ رحمتِ یوم الحساب آورده ام
خوشدل تهرانی
دهه ی عاشورا، ص 408
1390/10/16
صفحه قبل
صفحه بعد