مجنون صفت به دشت و بیابان دویده ام
اکنون به کوى عشق تو جانا رسیده ام
در راه عشق تو شده پایم پُر آبله
از بس که روى خار مغیلان دویده ام
تنها نشد ز داغ تو، موى سرم سفید
همچون هلال از غم عشقت خمیده ام
دیوانه وار بر سر کویت گر آمدم
منعم مکن که داغ روى داغ دیده ام
من پرچم اسیری و بار غم تو را
از کوفه تا به شام به دوشم کشیده ام
عمرم تمام گشته، عزیزم در این سفر
دست از حیات خویش، حسینم! بریده ام
بس ظلمها که شد به من از خولى و سنان
بس طعنه ها ز مردم نادان شنیده ام
دیدى به پاى تخت یزید از جفاى او
چون غنچه، پیرهن به تن خود دریده ام
گنج تو را به گوشه ویران گذاشتم
چون اشک،اوفتاد رقیه ز دیده ام
مى گفت و مى گریست «رضایى» ز سوز دل
اشکم به خاک پاى شهیدان چکیده ام
سید عبدالحسن رضایی
جرس فریاد می دارد، ص 965
1390/10/16
صفحه قبل
صفحه بعد