بی گل رویت پدر از زندگی دل برگرفتم
دست شستم از دو عالم چون ترا دربر گرفتم
یاد داری قتلگه، نشناختم جسم شریفت
خم شدم بابا نشانت را ز انگشتر گرفتم
هر چه کردم جستجو انگشت و انگشتر ندیدم
پس سراغ حضرتت از عمه ی مضطر گرفتم
در مقام قرب بودم مات جسم چاک چاکت
تا برای شیعیان، پیغام زان حنجر گرفتم
سوختم آتش گرفتم، چون خود از شیعیانم
ز اولین پیغام تو، دستور تا آخر گرفتم
داشتم می مردم از غم، در کنار کشته ی تو
لب بر آن حنجر نهادم، زندگی از سر گرفتم
بر تن آزردهی من بوسه میزد تازیانه
من برای توشه ی ره، بوسه زآن پیکر گرفتم
بس که سیلی زد عدو، در راه وصلت بر رخ من
پیکرم نیلی شده سبقت ز نیلوفر گرفتم
از زمانی که سرت در کوفه شد، میهمان خولی
تو شدی خاکستر من رنگ خاکستر گرفتم
خواهر کوچکترم چون دید، رأست در خرابه
داد جان در پیش رویم من غمی دیگر گرفتم
خوش بحال خواهرم! جان کرد قربانِ سرتو
من گران جانم که ماندم، قبر تو در بر گرفتم
این من و این جان ناقابل فدای خاک کویت
تا نپنداری که جز تو مونس دیگر گرفتم
مجلس نامحرمان دیدی مرا بازوی بسته
آستین را پیش رویم، همچنان معجر گرفتم
خوب میخواندی تو قرآن، ای فدای اشک چشمت
تا میان طشت زر بودی تو،من آذر گرفتم
ای پدر بعد از تو من دیگر نخواهم زندگی را
مرگ رازین زندگانی ای پدر خوشتر گرفتم
خود شنیدی ای شه «مظلوم» می گفت آن ستم گر:
انتقام خویش را از آل پیغمبر گرفتم
سید جواد مظلوم پور
1390/10/16
صفحه قبل
صفحه بعد