آهم، که شعله بر جگر غم کشیده ام
اشکم، که قطره قطره به پایت چکیده ام
آئینه ام، که زخم ترک خورده ام ز سنگ
سروم، که سایبان شده قد خمیده ام
ای تلِّ خاکِ غرقِ به خونِ برادرم
باور نمی کنم به کنارت رسیده ام
نقش هزار ضربت دشمن گرفته ام
طعم هزار سنگ ستم را چشیده ام
یادم نمی رود که در آن روز در پی ات
صد بار این مسیر سیه را دویده ام
یادم نمی رود که در آن شام از تنت
صد تیغ و تیر و نیزه و خنجر کشیده ام
اکنون رسیده ام که ببوسم دوباره ات
آه ای گلو بریده کجایی، بریده ام
حسن لطفی
1391/10/11
صفحه قبل
صفحه بعد