Back Home

اشعار محمل

اشعار اربعین امام حسین علیه السلام


یک اربعین بر روی نی دیدم سرت را
دیدم که زخمی کرده نیزه حنجرت را

یک قافله با سوز و اشک و آه آمد
برخیز و بنگر حال و روز لشکرت را

با ظرفی از آب آمده تا که ربابه
سیراب گرداند علی اصغرت را

برخیز ای نور دو چشمم ای برادر
تا که کمی آرام سازی همسرت را

بگذار تا شرح سفر با تو بگویم
بشنو کمی از غصّه های یاورت را

از کوفه و شام بلا ای داد بیداد
رنج اسارت پیر کرده دلبرت را

وقتی گذر دادند ما را بین مردم
دیدم سر نی گریه ی آب آورت را

دیدم ز بام خانه طفلی خیره سر با
سنگی نشانه رفته چشمان ترت را

رقّاصه های شهر را آورده بودند
تا در بیارند اشک چشم خواهرت را

تهمت زدند و خارجی خواندند ما را
آتش زدند آن جا دل غم پرورت را

آن جا نمی دانی چه زجری می کشیدم
وقتی که نان می داد شامی دخترت را

با هر صدای خیزرانی که می آمد
من می شنیدم ناله های مادرت را

چشم علمدار حرم را دور دیدند
ور نه به عنوان کنیزی گوهرت را ...!

جا مانده گنج سینه ات کنج خرابه
با خود نیاوردم گل نیلوفرت را

این ها همه یک گوشه ای از ماجرا بود
تازه نگفتم روضه ی انگشترت را ...!!!


1391/10/11
صفحه قبل صفحه بعد