حسین عزیز فاطمه
مزار این جسم بی جون رو خاک این سرزمینه
شکافی در دل زینب به عمق یک اربعینه
آبی بر این تربت زنید
قبری برایم بکنید
در کنار این مشت خاکی که مونده از نام امیرم
این چهل روزو زنده موندم تا در کنار او بمیرم
حسین عزیز فاطمه حسین عزیز فاطمه....
خودم دیدم روی نیزه
که لبهاتو میفشردی
خودت دیدی که می مردم
با هر سنگی که تو خوردی
من بودم و سر نیزه ها
یک زینبو یک کربلا
آسمون این دشت خشکیده
غرقه شد در موج حیرت
از روی نیزه دنبال ما بود
چشمای خدای غیرت
حسین عزیز فاطمه
غروب روزی که رفتی
حریم عشقو دریدن
گروهی آتیش آوردن
گروهی سر می بریدن
اونکه جدا کرده سرت
شد همسفر با خواهرت
خنجری رو که بر گلوی تو
بوسه زد به من نشون داد
هی به من می گفت
که داداشت رو دیدی
که چه جوری جون داد
1387/11/28
صفحه قبل
صفحه بعد