ای علی و فاطمه را نور عین
چشم الهی نگهم کن حسین
حرّ گرفتار ز راه آمده
در پی یک نیم نگاه آمده
نار بُدم نور صدا زد مرا
چشم تو از دور صدا زد مرا
ای دل من بسته به زنجیر تو
حرّ شده سینهْ سپر تیر تو
تا کرمِ فاطمه دستم گرفت
عشق ز راه آمد و هستم گرفت
دوش مرا زد شرر از سینه جوش
العطشِ طفل تو آمد به گوش
چشم که بر آب روان دوختم
سوختم و سوختم و سوختم
جان و تنم در تب و در تاب شد
چون دل دریا جگرم آب شد
ای پسر فاطمه تا زنده ام
زار و سرافکنده و شرمنده ام
کآمده ام از دل دریای آب
آب نیاورده برای رباب
حال که از لطف پذیرفتی ام
رتبه به من دادی و حرّ گفتی ام
از کرمِ خویش مدالم بده
رخصت میدانِ وصالم بده
حکم فنا ده که بقایم کنی
در قدم خویش فدایم کنی
اذن بده تا که دمِ رفتنم
پا بگذاری روی زخم تنم
گر تو دم مرگ کنی یاد من
مرگ بوَد لحظه ی میلاد من
غلامرضا سازگار
1394/4/25
صفحه قبل
صفحه بعد