Back Home

اشعار محمل

اشعار اهل بیت علیه السلام


آفتاب ای آفتاب ای آفتاب
سر فرو بر در افق دیگر متاب

ای زمین ای آسمان نابود شو
ای چراغ آفرینش دود شو

مهر، دیروز از میان خون گذشت
ماه از این دریا ندانم چون گذشت

دوش تا پایان عمر شب رسید
جان زینب بارها بر لب رسید

بود دیشب با دلی افروخته
پاسدار خیمه های سوخته

شد چراغ خیمه و در جمع، سوخت
تا طلوع صبح مثل شمع، سوخت

بارها روح از تنش پرواز کرد
صبح خود را بی حسین آغاز کرد

چشم گردون بر جفایش خیره تر
شب زصبح و صبحش از شب تیره تر

خارها بود و گل یاسش نبود
خیل دشمن بود و عبّاسش نبود

باغ او جز لاله ی پرپر نداشت
قاسم و عبدالله و جعفر نداشت

آفتابش چاک چاک افتاده بود
ماه لیلا روی خاک افتاده بود

کودکان از عمّه دل بشکسته تر
عمّه از آن نونهالان خسته تر

طایران وحی را پر سوخته
لانه هاشان هم در آذر سوخته

این غزالان داغدار و خسته اند
باز بر آزارشان صف بسته اند

خیمه بی عبّاس و دشمن در کمین
یا علی (ع) تنهائی زینب ببین

آل عصمت لرزه بر اندامشان
منتظر تا چون شود انجامشان

ناگهان برخواست از مقتل خروش
داغداران را ندا آمد بگوش

کی عزیزان اوّا رنج و بلاست
کربلا آغاز راه کربلاست

ای به هر وادی قیامت هایتان
صبر، مات استقامت هایتان

ای در این میدان زبان ها تیغتان
شام و کوفه سنگر تبلیغتان

بعد من دین را شما یاور شدید
در حرای خون پیام آور شدید

خون من وحی و شما پیغمبرید
خود به تنهائی، حسین (ع) دیگرید

کوچ از بهر اسارت بی درنگ
پیش، با زینب به استقبال سنگ

آن گرامی عترت خیرالبشر
از بلا هم بر بلا آماده تر

سینه بگشودند بر تیر بلا
کوچ کردند از زمین کربلا

گام اول تا قدم برداشتند
رو به سوی قتلگه بگذاشتند

دیده بر آن جسم خونین دوختند
سوختند و سوختند و سوختند

باغبان چون باغ گل از تیرها
لاله هایش طعمه ی شمشیرها

بلبلان را نوحه و آه و فغان
در عزای لاله ها و باغبان

هر دلی صد کربلا هنگامه داشت
هر لبی نوعی زیارت نامه داشت

چشم ها بر جسم ثارالله بود
حنجر خونین زیارتگاه بود

طایران سوخته، پر می زدند
بوسه بر آن جسم بی سر می زدند

جسم بی سر نه گلی ناخورده آب
بوستان را کرده دریای گلاب

بارها و بارها و بارها
دیده آسیب از هجوم خارها

بس که بودی کثرت زخمش به تن
دخترش می گفت هذا نعش من

زینب آمد سنگ ها را زد کنار
باغ گل را کرد پیدا زیر خار

باغ نه صفحه ای زآیات نور
نقطه نقطه گشته از سّم ستور

هر کلامش را عیان تفسیرها
از دم شمشیرها و تیرها

آیه ها از خطّ خون گلرنگ بود
سطر سطرش را نشان سنگ بود

دید زینب آن صحیفه دیدنی است
آیه هایش یک به یک بوسیدنی است

خواست بوسد، جای بوسیدن نداشت
لعل لب، بر حنجر خونین گذاشت

وه چه زیبا بود در آن سرزمین
بلبل و گل را وداع آخرین

گفت بلبل با گل خود رازها
وز گلوی گل شنید آوزاها

بلبل این جا مهر خون زد بر دهن
حال گل می گفت با بلبل سخن

کی شکسته بال و پر بلبل بیا
ای زدست رفته باغ گل بیا

گر چه می دانم عزادار گلی
بعد من هم باغبان هم بلبلی

این قدر گیسو ز خون گلگون من
دختر زهرا، دلم را خون مکن

ای ز ارواح شهیدان زنده تر
ناله ات از داغ دل سوزنده تر

تو امیرالمؤمنین را دختری
بلکه بر کلّ مصائب مادری

صبر کن گر خصم از من سر برید
حق تو را بر همچو روزی آفرید

تو که خود داغ پیمبر دیده ای
بازوی مجروح مادر دیده ای

خواهرم! تو پیش تر از داغ من
دیده ای داغ علی داغ حسن

صبر تو میراث صبر مادر است
بلکه این میراث، از پیغمبر است

مظهر صبر الهی، زینبم!
تو هنوز آغاز راهی، زینبم!

کربلا و کوفه و شام و بلا
گردد از صبر تو یکسر کربلا

خطبه هایت را در آن جوش و خروش
من سر نی می دهم در کوفه گوش

تو به شهر شام محشر می کنی
کوفه را از شب سیه تر می کنی

تو چهل منزل کنی با من سفر
از کنار قتلگه تا طشت زر

بود بلبل محو و مات آن صدا
تا که شد با کعب نی از گل جدا

آن گرامی دخت شیر شیر حق
کرد در دریای خون تفسیر حق

رو به قبله بر سر زانو نشست
زیر آن قرآن خونین برد دست

از یم خون تا خدا پرواز کرد
شکر گفت و عقده از دل باز کرد

با خدا گردید سرگرم سخن
کای خداوند کریم ذوالمنن

منّتی بگذار بر آل رسول
کن زما قربانی ما را قبول

دیگراین جا صبر، ثبر از دست داد
بردباری سخت از پا اوفتاد

حلم چون زخم شهیدان خون گریست
عقل همچون دیده ی مجنون گریست

گفت این مرد آفرین زن، حیدر است
در مقام صبر چون پیغمبر است

گر چه می بارید چشمش همچو ابر
قتلگه را کرد دانشگاه صبر

کاروان بر ماه خود دل بسته بود
خصم، بهر کوچ، محمل بسته بود

جان هر یک بارها می شد فدا
تا از آن خونین بدن گردد جدا

شیر دخت شیر حی کردگار
کرد بر محمل یکایک را سوار

خود به تنهائی کناری ایستاد
اشک ریزان روی در مقتل نهاد

لب گشود و عقده از دل باز کرد
با حسینش راز دل ابراز کرد

کای زدور خورد سالی یاورم
یاد داری در کنار مادرم؟

ماه رخسارت زمن دل می ربود
تا برد خوابم نگاهم بر تو بود؟

یاد داری شامگاهی با حسن
راه پیمودید دوشادوش من؟

غافل از خواهر نگردیدی دمی
تا نباشد گرد من نامحرمی

حال بین نامحرمان گردمنند
خنده بر زخم درونم می زنند

با تن تنها و چشم اشکبار
کرده ام بر ناقه طفلان را سوار

نیست عباس و علیِّ اکبرت
بین دشمن مانده تنها خواهرت


لطف خود را باز یارم کن حسین
خیز از جا و سوارم کن حسین

من در این وادی چو پا بگذاشتم
هیجده محرم به گردم داشتم

شش برادر در کنارم بوده اند
دور خیمه پاسدارم بوده اند

باغ من هم ارغوان هم یاس داشت
لاله زارم لاله چون عباس داشت

حال، خالی گشته از گل دامنم
نیست حتی غنچه ای در گلشنم

لاله زار داغ شد باغ دلم
خارها جمعند گرد محملم

رأس یارم تا جدا از تن شده
قاتل او همسفر با من شده

ای شتربانان! مرا یاری کنید
ناقه ها! بر غربتم زاری کنید

نیست از این کاروان دل خسته تر
ساربانا لحظه ای آهسته تر

داغ بینی، داغداران را مزن
پیش چشم یار، یاران را مزن

تو زنی ما را و او، قتلگاه
از گلوی پاره گوید آه آه

ای به خون خوابیده خواب ناز کن
کم به گرد محملم پرواز کن

تو بمان من سوی کوفه راهی ام
خاطرات آسوده ثاراللّهی ام

من چو تو پرورده ی این مکتبم
شیر دخت شیر حقم، زینبم

پیکر من خسته، جانم خسته نیست
دست من بسته دهانم بسته نیست

من به ایراد سخن چون مادرم
هم حسینم هم حسن (ع) هم حیدرم

بر لب خشکم پیام خون توست
آنچه را اجرا کنم قانون توست

از سر نی باش با من هم سخن
حکم کن، فرمان ز تو، اجرا زمن

آن که دستور از تو می گیرد منم
سر به محمل بشکنم یا نشکنم؟

وعده ی ما کوفه ای نور دو عین
خواب راحت کن خداحافظ حسین


1395/7/23
صفحه قبل صفحه بعد