Back Home

اشعار محمل

اشعار مصائب اسارت


جلوه دارد پرتو انوار روى نیزه ها
شد تماشایى خدا انگار روى نیزه ها

می ‏تپد پیش نگاه مرده نامردمان
عشق صد آیینه در تکرار روى نیزه ها

آسمان، من آن همه خورشید در خون خفته را
یافتم با چشم حسرتبار روى نیزه ها

بیش از این بر خاک مقتل بود معراج حضور
خوش تجلّى کرده‏اند اینبار روى نیزه ها

آستینم را کلاف اشک گوهر کرده ام
یوسفند و گرمى بازار روى نیزه ها

کاروان را منزل غربت جدا افتاده بود
همرهان را تازه شد دیدار روى نیزه ها

تا بمانى سرخ‏ رو تا صبح محشر اى شفق
بوسه از لبهایشان بردار روى نیزه ها

آسمان گر اختران خویش را گم کرده ‏اى
شرحه شرحه عشق را بشمار روى نیزه ها

کوفه، کوفه داس و خنجر بود و از آل على
یک گلستان لاله شد تبدار روى نیزه‏ها
1390/9/22
صفحه قبل صفحه بعد