Back Home

اشعار محمل

اشعار مصائب اسارت


به سوی شام و کوفه ام دل شکسته می برند
ببین که زینب تو را غریب و خسته می برند

همان وجود نازنین خدای صبر در زمین
تمام رکن قامتش زهم گسسته می برند

زیارت تو آمدم سرت نبود یا حسین
مرا برای دیدن سر شکسته می برند

تو در تنور و کودکان میان آتش حرم
غم تو ویتیم تو به دل نشسته می برند

ببین که یک شبه شده جمال ما همه کبود
زقتلگاه تو مرا به دست بسته می برند

سر امیر لشگرت به نیزه ها نمی نشست
ولی ز بغض و کین سرش به نیزه بسته می برند

برای کودکان خود زگوش کودکان تو
تمام گوشواره ها به دست بسته می برند
جواد حیدری


1387/10/29

صفحه قبل صفحه بعد