Back Home

اشعار محمل

اشعار مصائب اسارت


رأس تو را به روی نی، هرچه نظاره می کنم
سیر نمی شود دلم، نگه دوباره می کنم

ز اشک و آه سینه ام، میان آب و آتشم
چو با توام از این میان، کجا کناره می کنم؟

گمان کنند دشمنان، نیست به کام من زبان
ز دور بس که با سرت، به سرر اشاره می کنم

به دختران خود بگو، که گوشواره ها چه شد
گریه به گوشواره نی، به گوش پاره می کنم

هم سر تو بر سر نی، هم سر اکبرت ز پی
گاه نگاه سوی مه، گه به ستاره می کنم

رُخت به خون که رنگ زد؟ آینه را که سنگ زد؟
رخنه ز آه خویشتن، به سنگ خاره می کنم


علی انسانی
89/9/27
صفحه قبل صفحه بعد