امشب به دشت کربلا شب زنده داریها بود
فردا بلند از این زمین فریاد واویلا بود
مولای من حسین حسین
امشب همه پیر و جوان گرم مناجاتند و بس
دُردی کشان دُردی کش پیر خرابات اند و بس
فردا تمام می کشان بی جام و ساغر می شوند
گلخانه و گلها همه یکباره پرپر می شوند
مولای من حسین حسین
در خیمه ها دُردانه ها راحت همه خوابیده اند
تو گوئیا ترسیده اند خواب اسارت دیده اند
فردا تمام خیمه ها در آتش و طوفان بود
هر کودک دلخسته ای در دشت سرگردان بود
مولای من حسین حسین
امشب بود گهواره ای با شیر خواره کودکی
کودک مگو کودک مگو گو ماهتاب کوچکی
فردا روی دوش پدر چون جوجه پرپر می زند
فواره خون بی کسی از حلق اصغر می زند
1390/9/14
صفحه قبل
صفحه بعد