Back Home

اشعار محمل

اشعار اهل بیت علیه السلام


منم آن دل که زداغ تو به دریا می زد
روضه خوانی که شرر بر همه دنیا می زد

نیمه جانی که در آتش پی طفلانش بود
شعله وقتی ز در سوخته بالا می زد

مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیر مردی که نفس در پی آنها می زد

آن طرف گریه طفلان من و در این سو
خنده بر خستگی ام دشمن زهرا می زد

آه از آن بزم شرابی که در آن افتادم
یاد آن زخم که نامرد به لبها می زد

یاد آن طفل که زنجیر تنش مانع بود
تا ببیند که به آن چوب کجا را می زد

همه قدرت خو دجمع نمید اما دید
خیزران را به لب زخمی بابا می زد

ترکه اش گاه به رخ گاه به دندان می خورد
در عوض عمه ما بود که خود را می زد

حسن لطفی 1389/10/16
صفحه قبل صفحه بعد