شعر
هر روز من به یاد تنت گریه می کنم
با پاره پاره پیرهنت گریه می کنم
می سوزم و وداع تو را اشک می شوم
از رفتن و نیامدنت گریه می کنم
پای لب ترک ترکت آب می شود
بر لحظه های لب زدنت گریه می کنم
داغ تو را به سینه زنم تا به قتلگاه
با نیزه های بر بدنت گریه می کنم
تو ریز چکمه های کسی خاک می خوری
من پای دست و پا زدنت گریه می کنم
تو از فراز نیزه مرا می کنی نگاه
من بر فراق بی کفنت گریه می کنم
می میرم و دوباره مرا زنده می کنی
بر هر هزار زخم تنت گریه می کنم
علی رضا لک
1390/8/30
صفحه قبل
صفحه بعد