شعر
بند اول
مرغ دل پر مي زند پيوسته سوي کربلا
گشته ذکر صبح و شامم گفتگوي کربلا
پيشتر از آنکه مادر شير نوشاند مرا
جام اشک و خون گرفتم از سبوي کربلا
با وجود نهرجاريّ فرات و علقمه
خون ثارالله شد آب وضوي کربلا
اشک چشم زينب و خون حسين بن علي
گشته تا صبح قيامت آبروي کربلا
گه کشد در قتله گه گاهي به سوي علقمه
گه برد هوش از سرم نام نکوي کربلا
کعبه و سعي و صفا و مروه ي من کربلاست
هر کجا باشم دلم باشد به سوي کربلا
در صف محشر که سر مي آورم بيرون زخاک
مي کند چشمم به هر سو جستجوي کربلا
«بر مشامم مي رسد هر لحظه بوي کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوي کربلا»
غلام رضا سازگار
نخل 4، ص 256
1390/9/22
صفحه قبل
صفحه بعد