Back Home

اشعار محمل

اشعار اهل بیت علیه السلام


حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را
به خون نشانده دل دودمان آدم را

غم تو موهبت کبریاست در دل من
نمی دهم به سرور بهشت این غم را

غبار ماتم تو آبرو بمن بخشید
به عالمی ندهم این غبار ماتم را


زمان به یاد عزایت محرم است حسین
اگر چه شور دگر داده ای محرّم را

اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم
هزار بار بمیرم نبینم آن دم را

گدای دولت عشقم که فرق بسیار است
گدای دولت عشق و گدای درهم را

به نیم قطره ی اشک محبّتت ندهم
اگر دهند به دستم تمام عالم را

محبّت تو بود رشته ی نجات مرا
رها نمی کنم این ریسمان محکم را

به عاشقان تو نازم که بهر جانبازی
گزیده اند همیشه خط مقدم را

گناهکارم و یک عمر چشم گریانم
به زخم های تو تقدیم کرده مرهم را

به یمن گریه برای تو روز محشر هم
خموش می کنم از اشک خود جهنم را

سخن زسوز دلت با که می توان گفتن
که سوختی دل بیگانه را و محرم را

نشست تخت سلیمان به خون چو یاد آورد
حدیث قتلگه و ساربان و خاتم را

سپهر از چه نشد پاره پاره آن ساعت
که نقش خاک زمین دید عرش اعظم را

روا نبود که امت به سر بریدن تو
دهند اجر رسالت رسول خاتم را

بنات فاطمه را بانگ العطش بر چرخ
به جای آب بجوشد زسینه خون یم را

لب از ثنات نگیرد دمی، اگر ببرند
هزار مرتیه دست و زبان (میثم) را


غلام رضا سازگار


1387/9/2
صفحه قبل صفحه بعد