Back Home

اشعار محمل

اشعار اهل بیت علیه السلام



کیستم من هفت چرخ نور را شمس الضحایم
مظهر جود خدا شمع وجود مصطفایم

سرو باغ آرزو های علی مرتضایم
قلب قرآن،‌رکن دین،‌روح خرد،‌جان دعایم

بحر علم و کوه حلم و دست جود کبریایم
من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرضایم
--
من به ملک جان و ملک دین و ملک دل ذعیمم
من کتاب الله را طاها و نور و حا و میمم

من به چشم اهل معنی وجه رحمان الرحیمم
من به خیل سالکان حق صراط مستقیمم

من چراغ و چشم سلطان سریر ارتضایم
من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرضایم
--
بوی عطر جنت آید از غبار کاظمینم
از سنین کودکی فرمانروای عالمینم

هفت خورشید سپهر معرفت را نور عینم
پای تا سر مجتبی سرتا به پا جدم حسینم

باب هادی، نازنین فرزند مصباح الهدایم
من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرضایم
--
من به زنجیر محبت قلب عالم را گرفتم
در کرامت ارث آبای مکرم را گرفتم

در بیان از اهل منطق فرصت دم را گرفتم
جان مامون، قدرت یحیی بن اکثم را گرفتم

گه به استدلال محکم،‌گاه با نطق رسایم
من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرضایم
--
در فضا مامون یکی باز شکاری کرد راهی
ماهیی را صید کرد از دامن ابر و سیاهی

بوده قصدش امتحان از مخزن سر الهی
گفتمش از ابر و تبخیر و هوا و صید ماهی

داد هوش از دست، پیش دانش بی انتهایم
من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرضایم
--
من امام کل خلقت بوده ام پیش از ولادت
من زعیمم کشتی توحید و را بعد از شهادت

ابر و موج و بحر و ماهی داده بر فضلم شهادت
عادتم جود و کرامت بوده در اوج سیادت

هم کرامت سائل و هم جود می باشد گدایم
من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرضایم
--
صحبتم زنگ غم از آئینه ی دل می زداید
صورتم در چشم اهل دل خدا را می نماید

خنده ام باب جنان را بر خلایق می گشاید
چشمم از ریحانه،‌حسنم از رضا دل می رباید

جان شیعه زنده می گردد به صحن با صفایم
من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرضایم
--
من به خلق آسمان، اهل زمین، باب المرادم
من فروغ دیده ی خیر النسا، خیر العبادم

من به خیل دوستان و شیعیان زاد المرادم
من کریمم من عطوفم من رئوفم من جوادم

من به وقت جود با بیگانگان هم آشنایم
من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرضایم
--
سالها سوز درون خسته شمع محفلم شد
از جفای فتنه عباسیان خون بر دلم شد

عاقبت در خانه ی در بسته یارم قاتلم شد
در جوانی با شرار زهر حلّ مشکلم شد

من که از خلق زمین و آسمان مشکل گشایم
من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرضایم
--
گشت از زهر ستم یک باره قلبم پاره پاره
سوختم تا شد نفس در سینه ی تنگم شراره

ظلم مامون شد به دست دخترش اجرا دوباره
رنج ها بردم دمادم فتنه ها دیدم هماره

در سرا، جان دادم و شد عالمی ماتم سرایم
من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرضایم
--
سالها پیوسته کوه غم به روی شانه می بردم
شد دلم دریای خون از خون دل هایی که خوردم

همچو گل کز شاخه می گردد جدا کم کم فسردم
مثل بابایم رضا در شهر غربت جان سپردم

قاتل نا مهربان هم گشت گریان از برایم
من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرضایم
--
گل در ایام بهاران مثل من پر پر نگردد
همسری مسموم زهر کینه ی همسر نگردد

مثل من در خانه یاری بی کس و یارور نگردد
وای بر چشمی که بر مظلومی من تر نگردد

سوز و شور و اشک "میثم" شد همه وقف عزایم
من کریم ابن کریمم من جواد ابن الرضایم

1389/8/12

صفحه قبل صفحه بعد