Back Home

اشعار محمل

اشعار اهل بیت علیه السلام


عید میلاد است میلاد جواد ابن الرضاست
خرّم از رویش زمین و روشن از نورش فضاست

داد ذات کبریا ریحانه را ریحانه ای
کز شمیم روح بخش او دو عالم را صفاست

آمد آن ماهی که صد خورشید شد پروانه اش
تافت آن مشعل که نورش نور حُسن ابتداست

بحر مواج سه دُر، درّ گران هشت بحر
چار امّ و پنچ حسّ و شش جهت را مقتداست

نام نیکویش جواد، آبا و ابنایش جواد
سر بلند از بذل دست لطف او، جود و سخاست

اوست آن ریحان ریحانه کز بوی خوشش
مشک افشان تا قیامت دامن باد صباست

گر چه در برج ولایت گشته خورشید نهم
در حقیقت اولین نور جمال کبریاست

جود را نازم که حتی خازن باغ بهشت
دست از جنّت کشیده بر سر کویش گداست

او جواد اهل بیت و ما گدای اهل بیت
کار ما عجز و گدایی، کار او لطف، عطاست

بر فقیر انفاق کردی پیش تر از آن که گفت
بر گدا اعطا نمودی بیشتر از آن چه خواست

هر که در کویش گدا شد، ما گدای کوی او
هر که از راهش جدا شد، راه ما از او جداست

تربتش بیت الله و بیت الرّسول است و بقیع
کاظمینش هم نجف هم سامره هم کربلاست

حاجت ار داری بگو با او که نجل فاطمه است
درد اگر داری بیار این جا که این ابن الرّضاست

داشت مأمون، ماهی کوچک نهان در دست خویش
گفت با چشم خدا این چیست کاندر دست ماست

داد چون پاسخ ورا از ماهی و از ابر، ویم
دید او در سن طفلی عالم از ارض سماست

سر نهم بر پای او سر را چه قدر و قیمتی
جان فشانم در رهش جان را کجا اجر و بهاست

نام زیبایش محمّد چهره، مرآت الرّسول
کنیه اش آمد تقی خود خلق را کهف التقاست

گرد راه کاظمین خوش تر از مشک و عبیر
خاک زوّار حریمش بهتر از آب بقاست

نی عجب گر در طفولیت امام خلق شد
او امام خلق عالم پیش تر از پیش هاست

عرش و فرش و دوزخ و حنّت به حکمش پایبند
آدم و حور و پری، جن و ملک را پیشواست

آن که فرمودش امام هشتمین روحی فداک
هر چه مدح من رسا باشد به وصفش نارساست

من نمی گویم خدا باشد ولی گویم که او
جلوه اش بی ابتدا و رحمتش بی انتهاست

فیض بخشد از دمش بر آدم و جن و ملک
هر که را بر آستان قدس او دست دعاست

خلق عالم را چراغ رهنما خواهیم بود
تا که فرزند رضا ما را امام و رهنماست

صد چو عیسی آستان بوس حریمش با ادب
صد چو موسی خادم بیت الولایش با عصاست

هر که رو گرداند از او کلّ طاعاتش هدر
وآن که سر پیچد زحکمش جمله اعمالش هباست

بحر لطفش همچو بحر رحمت حق موج زن
دست جودش همچنان دست علی مشکل گشاست

ای که دست سائلت باشد به فرق نه فلک
وی که خاک زائرت درد و دو عالم را دواست

دست من خالیست اما کفّۀ جود تو پٌر
کار من باشد گدایی کار تو جود و سخاست

من گدایم من گدایم تو جوادی تو جواد
جود از آن جوادست و گدایی از گداست

من نه جنّت خواستم نه حور خواهم نه قصور
جنّت و حور و قصور من فقط مهر شماست

گر ندارد مهر تو زاهد زفاسق بدتر است
طاعت هر کس که دشمن با تو شد مثل زناست

گر شود در کعبه، خصمت کشتۀ راه خدا
باز بر پیشانی اش بنوشته، این خصم خداست

پای شوم تیرگی، بر ساحت ما چون رسد
چارده مهر جهان افروز، پیش روی ماست

چارده ماه فروزان چارده خورشید نور
چارده اختر که هر یک را دو صد شمس الضّحاست

چارده مرآت داور، چارده تصویر حق
چارده کعبه که در دامانشان کوه صفاست

هر که را از دامن اینان شود کوتاه دست
آتشش گِرد سراست و دوزخش در زیر پاست

بار معبود! تو می دانی که مرغ روح من
معتکف در کاظمینِ آن شه ارض و سماست

گر چه دورم از حریمش، هست قبرش در دلم
سینه ام را از فروغش یک جهان نور و ضیاست

تا مرا در سینه باشد مهر فرزند رضا
هم تو خوشنودی و هم پیغمبرت از من رضاست

تا که "میثم" را زبان در کام و جان در پیکراست
با زبان شعر بر این خاندان مدحت سراست

غلامرضا سازگار


1400/4/19
صفحه قبل صفحه بعد