میان حجره چنان ناله از جفا مى زد
که سوز ناله اش آتش به ماسوى مى زد
شرار زهر زیک سوى و سوز غم یک سو
به جان و پیکرش آتش جدا جدا مى زد
نداشت شکوه زبیگانگان به لب دم مرگ
ولیک داد زبیداد آشنا مى زد
برون حجره همه پایکوب و دست افشان
درون حجره یکى بود دست و پا مى زد
ستاده بود و جوادالائمه جان مى داد
از او بپرس که زخم زبان چرا مى زد
علی انسانی
1387/9/8
صفحه قبل
صفحه بعد