آنشب درون حجره مردی ناله می کرد
با ناله اش خون گریه باغ لاله می کرد
آنشب گلی پژمرده در دست خزان بود
از نیش خاری خسته قلب باغبان بود
آنشب دلی از تشنگی در سینه می سوخت
پروانه را بال وپری از کینه می سوخت
آنشب جواد ابن الرضا در تب وتاب بود
چون جد مظلومش حسین خشکیده لب بود
از تشنگی مرغ دلش فریاد می زد
آتش به دام ودانه صیاد می زد
جاری زجام دیده اش خوناب می شد
مانند شمعی پیکر او آب می شد
با اشک چشمش باغ دین را زنده می کرد
بر گریه او همسر او خنده می کرد
در نوبهاران نخل عمرش گشت بی برگ
در نوجوانی همچو زهرا شد جوان مرگ
در حال اغما نقش لب رازی مگو داشت
گوئی به زهرا مادر خود گفتگو داشت
می گفت آخر رشته عمرم گستند
آنانکه پهلوی تو را از در شکستند
ژولیده نیشابوری
1388/8/14
صفحه قبل
صفحه بعد