یا باب الحوائج
یا موسی بن جعفر
کنج زندان ای خدا، جان رسیده بر لبم
میدهم لب تشنه جان، همچو جد اطهرم
این دم آخر رضا
بهر دیدارم بیا
بارالها زهر کین، زد شرر بر سینه ام
من که یاد مادر و روی سیلی خورده ام
این دم آخر رضا
بهر دیدارم بیا
سندی بن شاهک آن، مرد بی شرم و حیا
می زند بر روی من، سیلی از راه جفا
دخترم معصومه را، ای صبا برگو بیا
تا که دیدارش کنم، کنج زندان بلا
1389/5/7
صفحه قبل
صفحه بعد