دلم از دوری اهل وطنم می سوزد
نه فقط دل که سراپای تنم می سوزد
قوتی نیست که لب وا کنم و ناله کنم
روزه ام، خُشکی دور دهنم می سوزد
آنقدر زخمی ام از شوری یک قطره ی اشک
گاه گاهی همه جای بدنم می سوزد
چاله ای پر نم و جسمی که سراسر زخم است
جای برخورد تن و پیرو هنم می سوزد
زخم و زنجیر به هم لخته شده طوری که
تا تکانی بخورم مطعنم می سوزد
زخم شلاق و روی این بدن مجروهم
پوست انداخته، بسکه زدنم می سوزد
آنچنان سوخته قلبم که پس از مردن هم
در دل خاک تمام کفنم می سوزد
90/4/4
صفحه قبل
صفحه بعد