با تو چه کرده طعنه دشنام کای عزیز
گردیده روز مرگ شب شادمانیت
روز و شبت به گوشه زندان یکی شده
طی گشته در هوای جوانت جوانیت
چهره به خاک می نهی و شکر می کنی
حرفی بزن زغصه و درد نهانیت
رقاصه شد به سجده مسلمان ناله ات
شلاق داغ آمده بر هم زبانیت
پر می کشی شکسته به دیدار فاطمه
با دست بسته و بدن ارغوانیت
آمد رضا به غسل وجود شکسته ات
نالید پای جسم نحیف و کمانیت
از گردن شریف تو غل وانمود و گفت
بابا! فدای خسته تن استخوانیت
1391/3/25
صفحه قبل
صفحه بعد