Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت معصومه


شب سراسیمه گذشت
روز این بار نمایان تر شد

پیش از وقت طلوع
آسمان غرقه در تابش خورشید شد و خوش رخشید

گرم خورشید مدینه
و زمین بود و جهانی گردش

پیش آن جلوه نور شرم می کرد زمین
شرم می کرد که خورشید زمین از افق بار دگر سر بکشد

باز هم چشم فلک خیره بر قلب زمین
سمت کاشانه ای از جنس بهار

خانه ای کاه گلی کاهش از بال ملک
گلش از دلهایی که همه آمده اند

که بگیرند پر دامانی
تا ببوسند غبار راهی

انبیاء پشت به پشت موسی
به در خانه موسی ابن علی (ع)

هاجر و آسیه و مریم ها
همه مبهوت ظهوری دیگر

همه مشتاق جلوس زهرا
بیشتر از همگان چقدر قلب رضا (ع) بی تاب است

یک برادر بی صبر
چشم هایش از شوق پلک بر هم نزده

یک برادر بی تاب
چشم دارد که بیاید خواهر

مثل آن روز که در خانه وحی
کودکی می چرخید تا در آغوش برادر خوابید

باز هم خواهری آمد
که عفاف از کنیز کویش

کرم از حلقه به گوشان در خانه او
جود می بارد از آینه الطاف خدادای او

نور می جوشد از امواج قنوت سحرش

باز هم خواهری آمد
که نگاهش مریم قدمش بر عالم

و شکوهش تنهاست
نسبش تا زهراست

نفسش جاری اعجاز مسیحایی او

باز هم خواهری آمد
که پر دامانش گره ها باز کند

آبشاریست که دریا به قدم می ریزد
دستگیریست که آبادی دلها با اوست

سایه ساریست که آرامش طوفان ها اوست

آیینه کاری ایوان بلندش خورشید
پولک نقره نشانش ناهید

سبزی باغچه ها
لطف نسیم نامش

باز هم خواهری آمد که نگو
عشق میراث قدیمی حرم خانه اوست

سرنوشتش این است
که به دنبال برادر باشد

شهر در شهر قدم پشت قدم
محمل لیلاییش می رود دشت به دشت

هر کجا می آید آهوان مجنونش
می برد همراهش دل آهو ها را

کوه تا کوه بیابان به بیابان هر سو
که نسیمی از قدمهای رضا (ع) می آید

ولی افسوس دلش را غم هجران خون کرد
غربتش افزون کرد
--
دست تقدیر کمانش کرده
رمق از جانش رفت

آه ای بی بی جان
غم موروثیتان گرچه تو را پیر نمود

باز هم شکر ندیدی چه سرش آوردند
باز هم شکر ندیدی که حرم می سوزد

از لبانش نشنیدی جگرم می سوزد

باز هم شکر کسی بود رکابت گیرد
محملت ناقه عریان شده نیست

دست در حلقه زنجیر نرفتی بانو

پیش چشم تو یتیمی به شبی گم نشده
دامت شعله ندید معجرت خاکی نیست

درد و دلهای غریبانه شنیدن دارد

به سر خاک برادر به زمین خورد و
چنین گفت حسین (ع)

این تو و قافله ات این امانت هایت
نوزده طفل از این جمع ولی کم شده است

یا میان صحرا زیر یک بوته خاک
دست در گردن هم جان دادند

یا زمان غارت از نفس افتادند
یا میان شعله سوختند و ماندند

یا که از دیدن راس عباس (ع)
سر نی تب کردند

نوزده طفل از این جمع ببین کم شده است

آینه هایش همه الماسی است
رنگ و لعاب حرم عباسی است

صحن و سرایش حرم مرتضی (ع) است
مسجد بالا سرش کربلاست

دل بر و دلدار دل بی دلان
جان جهان عمه صاحب زمان (عج)

نور فشان شب بی جور تو
نور تویی شور تویی تور تو

مکه تو زم زم تو صفا و مروه تو
مثنوی دل غزل و شروه تو

کوثر و یاسین تو اعراف تو
عین تویی شین تویی و قاف تو

ای که صلا تی و صیام علیک
حضرت معصومه (س) سلام علیک


1391/6/27
صفحه قبل صفحه بعد