Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت مسلم (ع)


عشقت آخر بدنم را به سر دار کشید
تن پاکم بسوی کوچه و بازار کشید

تار گیسوی تو بربست دو دستم بر پشت
تا که آخر بسوی مجلس اغیار کشید

نیست جرم من بیچاره بجز عشق حسین
عشق بین، عشق که آخر به کجا کار کشید

من کجا؟ کوفه کجا؟ قصر عبید بن زیاد
بکجا کار مرا عشق رخ یار کشید؟

ای حسینم! نظری کن بسوی بام و ببین
از کمر، خنجر خود، قاتل خونخوار کشید

قصه ی عشق تو با خون دل، امضاء بکنم
باید از پرده برون، جمله اسرار کشید

نسخ شد قصه ی عشاق، رضائی! به جهان
خط بطلان به همه، مسلم بی یار کشید


سید عبدالحسین رضایی
1389/8/23

صفحه قبل صفحه بعد