Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت مسلم (ع)


پیک عشق تو ام و بسته به زنجیر بلا
بشنو آوای غریبی من و کوفه میا

نیست یاری که دلم شاد کند در بر خویش
بر سر شانه دیوار گذارم سر خویش

نیست یاری که دهم شرح ز تنهائی خود
می کنم گریه بر این حال تماشائی خود

زآنکه نشنید کسی از دل من فریادم
کودکان را ز غریبی به عدویم دادم

میزبانند و دلم خسته ز هم دردیشان
بی وفائی خجل از این همه نامردیشان

گرچه خوانند بیایی تو در این شهر ولی
مش ود خواند ز چشمان همه بغز علی

نه که مردان و زنان بر دل من چنگ زدند
کودکان هم ز سر بام مرا سنگ زدند

همه با آل علی از سر کین بستیزند
از سر بام به روی سرم آتش ریزند

کوچه ها خالی و این شهر عجب دلگیر است
رونق کوچه و بازار سنان و تیر است

کوفه با مردم خود گشته چه پر آوازه
زده بر سم ستوران همه نعل تازه

شرمگینم ز تو و باغ گل همراهت
کاروان را مبر ای یار به قربانگاهت

ترسم این قوم به یاران تو شمشیر کشند
زینب و اهل حرم را همه زنجیر کشند

ترسم از آتش اینان خیم آتش گیرد
از سر دخترکانت همه معجر گیرد

از غم عشق تو جان را شده شیرازه حسین
وعده گاه من و تو بر سر دروازه حسین
1390/8/17
صفحه قبل صفحه بعد