Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت مسلم (ع)


در دل شهری پر از رعب و حراس
بین مشتی مردم حق ناشناس

دستهای عاشقی را بسته اند
حرمت نان و نمک بشکسته اند

شهر کوفه شرمگین از میهمان
جای گل شمشیر دست میزبان

کوچه غربت فراغ و سینه تنگ
نقل خیر مقدمش باران سنگ

در فضایی بسته و پر واحمه
بر لبش همراه آه و زمزمه

ای امید خستگان و بی کسان
خسته ام از ظلم این نامردمان

پاسخ فریاد اینجا خاموشی است
این جماعت رسمشان مهمان کشی است

از دل محراب این شهر خموش
ناله های فاطمه آید به گوش

این همان شهری است کز چاهش هنوز
می رسد بر گوش آهی سینه سوز

گریه هایم نیست بهر ماندنم
بی حسین عمرم بود جان کندنم

پشت سر دارم دعای یار را
پیش رو دارم طناب دار را

کوفه گر بینی که در تاب و تبم
فکر غمهای حسین و زینبم

دخت حیدر می رسد از گرد راه
دل پریش و سوگوار و بی پناه

کوفه این را هرگز از خاطر مبر
ننگ را بار دگر بر خود مخر

دست سائلهای تو نان داده است
بر زنانت درس قرآن داده است

سنگها را کوفه گر پنهان کنی
می توانی ننگ را جبران کنی

ای مراد بی کس و تنهای من
چاره کن بد بسته دست و پای من

آنکه دستش بر حمایت مشت کرد
بر تو بر نایب تو پشت کرد

سنگ خاران جای دل در سینه هاست
بغز حیدر التیام کینه هاست

یابن الزهرا گرچه مدیون تواند
لیک جمله تشنه ی خون تواند
1390/8/17
صفحه قبل صفحه بعد