Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت مسلم (ع)


کوفه انگار که نسبت به تو احساس نداشت
باغ‌ها ظرفیت عطر گل یاس نداشت

ریشه ی غفلت کوفی به کجاها نکشید!
که سفیر پسر فاطمه را پاس نداشت

کوفه از بس که نگاهش به حرام عادت کرد
چشم دیدار تو و مسلم و عبّاس نداشت


یادشان نیست تو را، بس که نمک نشناسند
گوئی این شهرِ جفا عاطفه بشناس نداشت

آشنا با تو کسی بود؟ بلی بود ولی...
جز دل هانی و طوعه دل حسّاس نداشت

فرقی اینجا نکند بین تو و ابن زیاد!
حقّ و باطل مگر اندازه و مقیاس نداشت؟

امّت نامه پران با تشری برگشتند
ذرّه ای صدق و ثبات قدم این ناس نداشت

با تو دل‌هاست، ولی بر تو زبان شمشیر
کوفه جز تیر و سنان دکّه ی اجناس نداشت

پایتختی که در آن عدل علی میزان بود
هیچ در ظلم و ستم بهر تو وسواس نداشت


به رجز خوانی من مرد و زنش خندیدند
نایبت چاره ای از خنده ی خنّاس نداشت

دست من بسته شد و دست جسارت وا شد
کوفی انگار دگر غیرت و احساس نداشت

مزد یک عمر تولّای علی را دادند
بدن بی سر من دید و کسی پاس نداشت...


محمود ژولیده


1390/8/27
صفحه قبل صفحه بعد