فریاد من ز گوشه ی دارالاماره است
جسمم به روی خاک زمین پاره پاره است
آقا نیا که کوفه پر از چشم بی حیاست
اینجا نگاه هرزه سوی گوشواره است
پُر می شود ورودی این شهر از جفا
پیش اسیرِ خسته که بی یار و چاره است
قومی که نیست عهد و وفا در مرامشان
حرفی اگر زدند ز طعن و شراره است
باید خبر دهم به صبا تا که بشنوی:
کوفی به فکر غارت یک گاهواره است
ترسم که زینبت به اسارت رود... نیا
ترسم ز نیزه ای که به دست سواره است
عریان چو می شود بدنی، زیر مرکب است
بر روی نیزه همره تو شیرخواره است
مسلم فدای معجر و موی مخدرات
ذکرم "نیا حسین" به میخ قناره است
کار فروش تیر زیاد است بین شان
حرف کنیز و برده به اینجا هماره است
یارب نوای من برسد بر پسر عمو
شاید دگر نرسد نیزه در گلو
علی احمدیان جنت
1397/6/16
صفحه قبل
صفحه بعد