Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت مسلم (ع)


صبح شد یک طرف سرم افتاد
یک طرف نیز پیکرم افتاد

از روی پشت بام افتادم
با علیک السلام افتادم

بدن من شکست خوشحالم
سر راهت نشست خوشحالم

بی سبب نیست اینکه خوشحالم
زن و بچه نبود دنبالم

آی مردم سپاه بی نفرم
صبح خالی نبود دورو برم

حرفی از زخم با پرم مزنید
این همه سنگ بر سرم مزنید

آی مردم گناه من عشق است
بهترین اشتباه من عشق است

آی مردم کمی حیا بد نیست
بی وفاها کمی وفا بد نیست

سنگ خوردم شکست گونه ی من
غصه خوردم شکست روزه ی من

نفسم را اسیر کردم و بعد
وسط کوچه گیر کردم و بعد

کوچه هایی که تنگ و باریکند
روز هم چون شبند تاریکند

بدی کوچه های تنگ این است
می شود هر طرف رهت را بست

مثلا کوچه ای که زهرا رفت
از تنش تازیانه بالا رفت


مثل این مردمی که بی عارند
مثل اینها مدینه بسیارند

مثل اینها مدینه هم بودند
دور بیت الحزینه هم بودند

تو نبودی مدینه را گفتی؟
قصه ی داغ سینه را گفتی؟

تو نگفتی خوشیم مادر بود
مادرم دختر پیمبر بود؟

تو نگفتی صداش میلرزید
پدرم تا که کوچه را میدید؟

تو نگفتی هنوز غمگینی
فکر پرتاب دست سنگینی؟

تو نگفتی نگات پژمرده
مادرت بارها زمین خورده؟

من که کوچه نشین شدم مردم
یا که نقش زمین شدم مردم

کوچه بود و زمان چیدن بود
به خداوند فاطمه زن بود


جان به راه حسین میبازم
تا کند مادر حسن نازم


علی اکبر لطیفیان



1398/4/13
صفحه قبل صفحه بعد