Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت مسلم (ع)


ای صبا حال مرا در غم دلدار بگو
من که افتاده ام از پار تو با یار بگو

ببر از جانب من جان به لب آمده را
ناله های دل آشفته آذر زده را

گو به آن قافله سالار که ای راحت جان
تیغ گلچین به کمین است میا سوی خزان

لطف بنما و به این شهر بلا خیز میا
همره باغ گلت جانب پایز میا

شرمگین و خجل و تشنه لب و دلگیرم
بین قربانگهم و بند غم و زنجیرم

اهل این شهر همه مهر و وفا را کشتند
بجز این بند همه دست زیارت شستند

بی وفایند و فقط عادتشان آزار است
با مهاشن پر سنگ است و زمین پر خار است

بغض اینان زعلی بیشتر از هر چیز است
تیر هاشان سپر و نیزه شان خون ریز است

چاره ای نیست بیا بند دلم پاره مکن
حذر از کوفه کن و زینبت آواره مکن

کوفه تا شام پر از بزم شراب است میا
همره قافله کلثوم و رباب است میا

صحبت اینجا ز تو و دیده ی آب آور توست
گوئیا نیزه شان تشنه پی اکبر توست

راحتت سازمت این شهر تو را یاور نیست
قصد این قوم بجز صید علی اصغر نیست


1387/9/18

صفحه قبل صفحه بعد