Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت ام البنين (س)


من فدایی سر موی امیرالمؤمنینم
غیر زهرا را ندیدم در وجود آتشینم

خاک پایم سرمه ی چشم تمام عارفان و
لیک خود خاک کف پای امیرالمؤمنینم

دست بر دامان من دارد هر آن کو مانده در ره
من دخیل چادر بانوی روز واپسینم

هر گرفتاری برایم روضه می گیرد ولی من
روضه خوان خانه ی مولای افلاک برینم

خدمت درگاه من گر آرزوی اهل دل شد
خود کنیز نوگلان پاک ختم المرسلینم

در مصائب نی فقط سنگ صبور اهل دردم
در شداید محرم راز امام المتّقینم

«مَن أراد الله...» باید راه آل الله پوید
در مسیر عشق اهل البیت نهج السالکینم

در دو عالم مرتضی باشد امام الصالحین و
در دو عالم مادر شمس عمادالصالحینم

با همان دستی که در حشر است اسباب شفاعت
من سهیم بخشش جرم تمام مجرمینم

اختر اقبال خود را جست وجو می کردم اکنون
کهکشان بخت و اقبال خودم را خوشه چینم

کس نرفته ناامید از خانه ی باب الحوائج
منتهای آرزوی دست های سائلینم

خواب دیدم ماه و اختر ریخت بر دامانم آخر
گشت تعبیر همان رؤیا که امروز این چنینم

من رعیت بودم و سلطان عالم با عنایت
انتخابم کرد و زان پس ساکن کاخ گِلینم

از همان دم کآمدم در خانه ی زهرا به خدمت
رشک اهل آسمانم، غبطه ی اهل زمینم

گریه کردم پابه پای زینب اما پاک کردم
اشک او با معجر خود، اشک خود با آستینم

من کجا و مادری کردن برای آل عصمت
عذر خدمت دارم و از روی زهرا شرمگینم

دادی از آن مزد عشقم را به پای شیر یزدان
کودکی را که برای نوکری شد جانشینم

چهره اش چون ماه کامل، چشم هایش عین ساحل
کودکی حیدرشمایل، گفت مولا آفرینم

یاوه گویان بعد از آن گفتند بر اولاد زهرا
نیست آن مهر و وفاداری و عشق اولینم

هست در یاد من از این شهر، بی مهری به مولا
نیست از اهل مدینه انتظاری بیش از اینم

قد کشید عباس با شیر من و نان ولایت
نان خوشبویی که خورد از دست شاهنشاه دینم

در حضور پاک اربابان خود آموخت این که
من دوزانو باادب پایین سفره می نشینم

خرده نانِ مانده از آن سفره را دادم به عالم
عالمی حاجت گرفت از سفره ی امّ البنینم

دور آل الله گرداندم گل رعنای خود را
تا بگویم که فدایی هم منم هم مه جبینم

بود لالایی طفل کوچکم نام حسین و
یاعلی بود آیه ی فاللهُ خیرُ الحافظینم

با اباالفضلم دل آل علی را شاد کردم
من که خیرالشاکرین از لطف خیرالوارثینم

هر زمان دلگیر بود از غم حسینم گفت مادر
اول صبح آمدم عباس را اول ببینم

سایه سارانم یکایک از سرم رفتند و تنها
زینب و کلثوم من ماند و حسین نازنینم

تا علیِ اکبر و قاسم به من گفتند مادر
در دلم گفتم که اکنون واقعاً امّ البنینم

کاروان جان من راهی دشت کربلا شد
فتم عباسم تو هستی آبروی آخرینم

می روی با سید و مولای خود هرجا که او رفت
وقت برگشتن تو را بی سید و مولا نبینم

وای از آن روزی که در یثرب خبر دادند ما را
از به خاک افتادن فرزند مقطوع الیمینم

گفتم عباسم فدای زینبم شد شکر لله
من عزادار شه مظلوم مقطوع الوتینم

تا ابد در پیش فرزندان زهرا سربه زیرم
کشته من را مشک خالی، نی عمود آهنینم

محمود کریمی


1393/1/22

صفحه قبل صفحه بعد