Back Home

اشعار محمل

اشعار امام رضا علیه السلام


سنگ زیر پای تو لعل بدخشان می شود
خار، با فیض نگاهت سرو بستان می شود

گر نسیمی از سر کویت وزد سوی جحیم
دود آن عود و شرارش برگ ریحان می شود

زخم بی داروی جان و درد بی درمان دل
هر دو باخاک سر کوی تو درمان می شود

غم ندارم گر مرا در آتش دوزخ برند
چون برم نام تو را آتش گلستان می شود

مردگان روح را احیاگر جان می کند
هر که جسمش دفن در خاک خراسان می شود

گو اجل جان مرا گیرد ز کافر سخت تر
چون نگاهم بر تو افتد مرگ، آسان می شود

در مقام رافتت این بس که نام چون تویی
روز و شب ذکر من آلوده دامان می شود

در بیابانی که لطفت ضامن آهو شود
گر گذار گرگ افتد گرگ چوپان می شود

گردش چشم تو را نازم که با ایمای آن
نقش شیر پرده ناگه شیر غران می شود

ناز بر فردوس آرد فخر بر رضوان کند
هر که یک شب در خراسان تو مهمان می شود

هر که چشمش اوفتد بر گنبد زرین تو
گاه، مجنون گاه، خندان گاه، گریان می شود

گر به قعر نار، شیطان بر تو گردد ملتجی
وادی دوزخ به چشمش باغ رضوان می شود

غرفه هایت همچو روی حور گل انداخته
بس که روز و شب ضریحت بوسه باران می شود

هر که با اخلاص گوید در حریمت یک سلام
اجر آن بالاتر از یک ختم قرآن می شود

مور اگر یک دانه با لطف تو گیرد در دهن
بی نیاز از خرمن فیض سلیمان می شود

در کنار حوض صحن تو که رشک کوثر است
زنگی ار صورت بشوید ماه کنعان می شود

پور موسایی و در طور تو هر کس لب گشود
همکلام ذات حق، چون پور عمران می شود

سائل کوی تو گر خواهد به دست قدرتش
خاک، مشک و سنگ، لعل و ریگ، مرجان می شود

در هوای جرعه ای از جام سقا خانه ات
خضر اگر در کوثر افتد باز عطشان می شود

خاک اگر شد خاک کویت مرهم زخم دل است
آب اگر شد آب جویت آب حیوان می شود

هر که شد زوار تو در طوس ای روی خدا
زائر ذات خدای حی سبحان می شود

آستان قدس تو دارالشفای عالم است
درد این جا بی دوا و نسخه درمان می شود

هر که از مهمان سرایت لقمه ای گیرد به دست
مهر در دستش کم از یک قرصه نان می شود

وانکه خوابش می برد در پشت دیوارت شبی
ماه در بزمش کم از شمع فروزان می شود

هر که را تابید بر سر آفتاب صحن تو
گر رود در سایه طوبی پشیمان می شود

بی تو صبح عید سال نو اگر آید مرا
صبح عید وسال نو شام غریبان می شود

با تو گر شام عزای دوستان باشد مرا
خوب تر از ظهر روز عید قربان می شود

هرکه از انگور مسموم و دلت یاد آورم
دانه ی انگور پیشم نار سوزان می شود

در صف محشر پریشانی نبیند لحظه ای
هر که با یاد غمت این جا پریشان می شود

چون گلستان دلت از زهر کین آتش گرفت
ای که از فیض دمت آتش گلستان می شود

هر زمان آید به یادم غربتت از دود آه
روزگارم تیره تر از شام هجران می شود

تا ابد زین میهمان داری که مامون از تو کرد
شرمگین از مادرت زهرا خراسان می شود

با تمام زشتی و آلودگی در سوگ تو
قطره های اشک (میثم) بحر غفران می شود
1389/7/18


صفحه قبل صفحه بعد