Back Home

اشعار محمل

اشعار امام رضا علیه السلام


تا گدایان مُلکِ سُلطانیم
فقر را عار خود نمی‌دانیم

خاک درگاه یا غلامِ سیاه
"هرچه مارا لقب دهند آنیم"

تا که پهن است سفره ی کرمش
همگی جزء کاسه لیسانیم

هست بیت الحرام ما حرمش
مُحر‌ِم کعبه ی خراسانیم

این چه سِرّی ست وقت پابوسش
گاه خندان و گاه گریانیم

وقت دیدار گنبدش،عیب است
سر به سمت کسی بچرخانیم

به خدا غیرِ "یا امام رضا"
هرچه گفتیم از آن پشیمانیم

در حریم رضا به نصّ حدیث
در دل عرش حَیّ سُبحانیم

عام بودیم و از خواص شدیم
ما که با او خداشناس شدیم

..
خوش به حال رعیّت سلطان
که شده وقف خدمت سلطان

چون رضای خدای عزّ و جل
نیست غیر از رضایت سلطان

جِنّ و اِنس و مَلَک،وظیفه‌ی‌شان
نیست غیر از اطاعت سلطان

ذِلّت مَحض می شوند همه
در حضور جلالت سلطان

"لا یُقاسُ بِنا اَحَد"؛ احدی-
-نیست در حدّ حضرتِ سلطان

زائرش زائر خداست، مگر-
-با خدا چیست نسبت سُلطان؟

به همه عُمرِ دَهر می اَرزد
نفسی با ولایت سُلطان

ظاهراً طوس و باطناً دلِ ماست
پایتخت حکومت سلطان

اَشهَدُ اَنّهُ وَلِیُّ الله
قَبرُهُ فی قُلوبِ مَنْ والاه
..
تا خداوندی خدا بر جاست
پرچم حضرت رضا‌ بالاست

اوکه در ارض طوس مدفون است
پاره‌ی پیکر رسول خداست

رفعتش مثل مرتضی علی و
رأفتش مثل حضرت زهراست

موضع مرقد مطهّر او
جزء باغات جنّت اعلاست

قدر زوّار او به روز حساب
فوق زوار سیّد الشّهداست

با غلامان خویش همسُفره ست
عادتش همنشینی فقراست

همره هدیه های حضرتی‌اش
غالبا مُهر تُربت اعلاست

در این خانه را اگر بزند
رزق سائل جواز کربُبلاست

تا بگیری حواله ی عتبات
به جمال مُطهّرش صلوات
..
دل و روی سیاه آوردم
حال و روز تباه آوردم

هر چه‌ام، هر که‌ام، در این دل شب
رو به این بارگاه آوردم

خسته و ناامید از همه جا
به رواقت پناه آوردم

اشتباهی نیامدم هرچند
یک جهان اشتباه آوردم

پای ایوان سبک شدم چون کاه
گرچه کوه گُناه آوردم

تا که عذر مرا قبول کند
ناله و اشک و آه آوردم

حاجت مانده در دلم‌را من
بر در پادشاه آوردم

تا نجاتم دهد از این ظلمت
دل شب رو‌ به ماه آوردم

یا سریع الرّضا بحقّ رضا
چشم پوشی کن از گُذشته ی ما
..
وسط صحن می زنم فریاد
حضرتِ عشق،خانه‌ات آباد

من مُشَرَّف‌ شدم به پابوست
اشکهایم همین که راه افتاد

خواستم تا که باز بگذارم
سر روی دوش پنجره فولاد

راند با "چوب پر" مرا به عقب
خادمِ بی وفا اجازه نداد!

خادم آن خادم قدیم نبود
آه انگار بُرده بود از یاد

سَرَطانی و کور و لال و فَلَج
تا که پیش تو سر به خاک نهاد

قسمت او شفای عاجل شد
بعد نَقّاره ات نِدا سر داد

به مُریدان این و آن گویید
از رضا می شود گرفت مُراد

دل مبادا به غیر بسپاریم
تاکه ما ثامنُ‌الحُجَج داریم
..
ای ولی نعمتم امام رضا
عزّت و شوکتم امام رضا

اینکه خود را سگ تو میخوانم
داده حیثیّتم امام رضا

بیشتر از تمام اهل البیت
با شما راحتم امام رضا

زیر قولم زدم زیاد و‌ تو‌ باز
داده‌ای فرصتم امام رضا

کاش پُر می شد از تجلّی تو
خَلوت و جَلوتم امام رضا

خواب دیدم زیارت مخصوص
باز هم دعوتم امام رضا

تو غریبی و من به عشق خودت
عاشق غربتم امام رضا

کربلایم چه شد فدات شَوَم؟
طاق شد طاقتم امام رضا

پلک زَخمِ تو ‌را شَو‌َم قُربان
به مراد دلم مرا برسان

محمد قاسمی


1403/3/12
صفحه قبل صفحه بعد