بانگِ وا اماما آید از خراسان
فاطمه ز جنّت می رسد هراسان
تا حال پسر بیند
خون های جگر بیند
مظلوم اماما
نور حق برآمد از مجلس باطل
مظلوم شد آزاد از پنجه قاتل
شعله در فضا افکند
بر سرش عبا افکند
مظلوم اماما
جز آن که رضا را خونین جگری بود
بردلش ز مأمون از غم شرری بود
انگور، به زهر آلود
جان و تن او فرسود
مظلوم اماما
مأمون به مراد خود رسید آخر
او جنایتی سخت آفرید آخر
مظهر خدا را کشت
حضرت رضا را کشت
مظلوم اماما
چون که بر دلش زهر کرد اثر برآشفت
از محفل مأمون برخاسته و گفت:
از ما که گذشت اما
این تو، این جواد ما
مظلوم اماما
از خانه مأمون تا خانه ز غم کاست
هی فتاد و بنشست، هی نشست و برخاست
بی تاب و توان می رفت
با آتش جان می رفت
مظلوم اماما
در خانه، اباصلت گر منتظرش بود
او در انتظار روی پسرش بود
که آن نخل مرادم کو؟
ای خدا جوادم کو؟
مظلوم اماما
با آن که رضا را کشته بود طاغوت
پا و سر برهنه دنباله تابوت
می رفت و صدا می کرد
هی رضا رضا می کرد
مظلوم اماما
89/11/14
صفحه قبل
صفحه بعد