بر آه آهِ من جگر سخت خاره سوخت
بر وای وای من دل سنگ ستاره سوخت
همچمون کبوتران ز عطش بال می زنم
لب تشنه ام،دلم،جگر پاره پاره سوخت
آتش گرفته ام،نفسم بند آمده
پا می کشم ز غم، چه کنم؟ راه چاره سوخت
می سوزم و هوای دلم دشت کربلاست
آنجا که از غمی دل صدها شراره سوخت
ای زهر داغ حرمله را تازه کرده ای
سوگند بر رباب که با گاهواره سوخت
یک تیر آمد و سه هدف را نشانه کرد
سر بسته گفته ام نفس شیر خواره سوخت
حسن لطفی
1392/10/11
صفحه قبل
صفحه بعد