Back Home

اشعار محمل

اشعار امام رضا علیه السلام


آقایمان آمد عبا روی سرش بود
رنگ کبودی بر تمام پیکرش بود

در کوچه یاد ماجرای کوچه افتاد
یافاطمه یافاطمه ذکر لبش بود

دستی به پهلو دست دیگر روی دیوار
پهلو گرفتن یادگار مادرش بود

او در میان حجره ای دربسته اما
صدها فرشته در کنار بسترش بود

او دست و پا می زد ولی با کام عطشان
گویا که دیگر لحظه های آخرش بود

اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود
یاد غریبی های جد بی سرش بود

مردم گریز کربلایم اینچنین است
آمد جواد و لحظه ی آخر برش بود

اما به دشت کربلا جور دگر شد
اربابمان بالای نعش اکبرش بود

باید جوانان بنی هاشم بیایند
تا این بدن را بر در خیمه رسانند


حبیب باقرزاده


1392/10/11
صفحه قبل صفحه بعد