Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت رقیه (س)


امشب به دامن من خورشید آرمیده
یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده

دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست
کس روی دست دختر راس پدر ندیده

از دل چراغ گیرم از اشک گل فشانم
از زلف مشک ریزم بابا زره رسیده

از بس که چون بزرگان بارفراق بردم
درسن خردسالی سرو قدم خمیده

بابا چه شد که امشب، با سربه مازدی سر
جسمت کدام نقطه، در خاک و خون طپیده؟

هم کتف من سیاه است،هم روی من کبود است
هم فرق من شکسته،هم گوش من دریده

داغم به دل نشسته آهم زسر گذشته
چشمم به راه مانده اشکم به رخ چکیده

از بس پیاده رفتم پایم ز راه مانده
ازبس گرسنه خفتم رنگم زرخ پریده

تو رفع تشنگی کن از اشک دیده ی من
من بوسه می ستانم از حنجر بریده

انگشت های عمه بگرفته نقش گلزخم
از بس نشسته و خار از پای من کشیده

جسمم رود شبانه در خاک مخفیانه
یاد آورد ز زهرا دفن من شهیده

خفتم خموش و دادم بر بیت بیت میثم
صد محنت نگفته صد راز ناشنیده


1388/1/19
صفحه قبل صفحه بعد