Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت رقیه (س)


آن شب زعمه طفل سراغ پدر گرفت
اختر زماهتاب خبر از قمر گرفت

هر روز نا امیدتر از روز پیش بود
هر شب بهانه بیشتر از پیشتر گرفت

چشمی زخواب خالی و از اشک درد پر
وزآب دیده اش دل هستی شرر گرفت

تا روی زرد خویش کند سرخ پیش خصم
یاری زچشم خویش به خون جگر گرفت

هرگه که خواست آن سوی ویران رود زضعف
در بین ره کمک زیتیم دگر گرفت

سر را چو دید و با خبر از سر گذشت شد
ناچار دست کوچک خود را به سر گرفت

با دست بی توان ز رُخش خاک و خون زدود
و آنگاه بوسه زان لب خشکیده بر گرفت

بس حرف داشت لیک توان بیان نداشت
وز عمر کوته اش سخن او اثر گرفت


علی انسانی
1390/9/7
صفحه قبل صفحه بعد