حاضرم پایِ سر تو سر خود را بدهم
جایِ پیراهن تو معجر خود را بدهم
سر بابایِ من و خِشت محال است عمه
عمه بگذار که اول پر خود را بدهم...
پهن کن تا که سر خار نگیرد به لبش
کم اگر بود پر دیگر خود را بدهم
زیور آلات مرا دختر همسایه گرفت
نذر انگشتَرَت انگشتر خود را بدهم
مویِ من سوخته و مویِ پدر سوخته تر
حاضرم پایِ همین سر، سر خود را بدهم
دید ما تشنه یِ آبیم خودش آب نخورد
خواست تا دیده یِ آب آور خود را بدهم
به دلم آمده یک وقت خجالت نکشم
پایِ لطفش نفس آخر خود را بدهم
علی اکبر لطیفیان
صفحه قبل
صفحه بعد