Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت رقیه (س)


ای از سفر برگشته بابا، پیکرت کو؟
سیمرغ قاف عاشقی بال و پرت کو؟

بر روی شاخ نیزه ها گل کرده بودی
حالا که پائین آمدی برگ و برت کو؟

از من نمی پرسی چه شد این چند روزه؟
از من نمی پرسی نشاط دخترت کو؟

آوای قرآن خواندنت لالای ام بود
قربان قرآن خواندن تو، حنجرت کو؟

لب های من مثل لبت دارد ترک ها
با این لب عطشان بگو آب آورت کو؟

کاری ندارم که چه شد موی سر من
اما بگو بابای من موی سرت کو؟

می گفت عمه با عمامه رفته بودی
حالا بگو عمامه ی پیغمبرت کو؟

بابا، سراغ از گوشوار من نگیری!
من از تو پرسیدم مگر انگشترت کو؟


این چند روزه هر کسی سوی من آمد
فریاد می زد خارجی پس زیورت کو؟

بعد از غروب واقعه همبازی ام نیست
خیلی دلم تنگش شده، پس اصغرت کو؟

آن شب که افتادم ز ناقه بر روی خاک
حوریه ای دیدم شبیه مادرت، کو (که او)

با گوشه ی چادر برایم روسری ساخت
می گفت ای دردانه ی من، معجرت کو؟

دیگر بس است این غصه ها آخر ندارد
من را ببر، گر چه کبوتر پر ندارد

مصطفی هاشمی نسب


1394/6/15
صفحه قبل صفحه بعد