می ریزم آه در دل و خاک عزا به سر
از آن زمان که شد شب من بی شما به سر
حرف از گرسنگی نزدم پیش دشمنت
با این که ضعف داشتم از پای تا به سر
دیدم سرت شکسته و موی تو سوخته
رو کرد مو به موی تو، سر اقتدا به سر
راهی نبود موی سپیدم نهان شود
از خون خود گذاشتم آخر حنا به سر
حسرت دوید و در دلم آسیمه سر نشست
آن لحظه ای که بود به دست ربابه سر
دست نوازش تو نیامد ولی سرت
خود را رسانده ست به من مرحبا به سر
این سر چرا چنین شده این شمر خیره سر
سر را به روی نی زده؟ یا نیزه را به سر؟
حاضر شدم به قیمت جان پس بگیرمت
ممنونم از اجل که رسانده مرا به سر
1399/6/26
صفحه قبل
صفحه بعد