Back Home

اشعار محمل

اشعار امام صادق علیه السلام


از سوز زهر آب شد از پای تا سرم
با اشک هم قدم شده ساعات آخرم

پایم به سوی قبله، لبم غرق خون شده
دیگر رمق نمانده به اعضای پیکرم

آه ای بقیع باز کن آغوش خویش را
من آخرین امانت شهر پیمبرم

بار سفر به دوش گرفتم وَ با خودم
یک عالَمه مصیبت و اندوه می‌برم

از غصه آه می‌کشم و ناله می‌زنم
یا رب ببین زمانه چه آورده بر سرم

دشمن شبی که پای برهنه مرا دواند
داغ رقیه بود عیان در برابرم

رحمی نکرد بر من و بر سنّ و سال من
انداخت ریسمان به روی دست لاغرم

ارث علی به من ز همه بیشتر رسید
سوزانده شد دو بار، حریم مطهرم

کاشانه ام اگر چه به آتش کشیده ‌شد
امّا نسوخت چادر و گیسوی همسرم

وقتی که دود خانه ی ما را گرفته بود
دیدم فرار می‌کند از شعله دخترم

آن جا به یاد کرب و بلا روضه خواندم از
طفل یتیم و عمّه ی محزون و مضطرم

طفلی که ضجّه می‌زد و از ترس می‌دوید
می‌گفت پس کجاست عموی دلاورم

عمّه! عمو کجاست ببیند که بعد از او
غارت شده ست زیور و خلخال و معجرم

علی صالحی


1392/6/9
صفحه قبل صفحه بعد