آسمان است و زمین دور سرش می گردد
آفتاب است و قمر خاک درش می گردد
این قد و قامت افتاده درخت طوباست
این محاسن بخدا آبروی دین خداست
این حرمخانه ی زهراست خجالت بکشید
این حسینیه ی دنیاست خجالت بکشید
شعله پشت حرم فاطمه زاده نبرید
پسر فاطمه را پای پیاده نبرید
میبریدش، ببرید از وسط مردم نه
هر چه خواهید بیارید ولی هیزم نه
آی مردم بگذارید عبا بردارد
پیرمرد است و خمیده ست عصا بردارد
از مسیری ببریدش که تماشا نشود
چشمی از این در و همسایه به او وانشود
اصلاً این مرد مگر پای دویدن دارد؟
پیرمردی که خمیده ست کشیدن دارد؟
بگذارید لبش یاد پیمبر بکند
وسط شعله کمی مادر مادر بکند
شعله ی تازه به چشمان غمینش نزنید
آسمان است و در این کوچه زمینش نزنید
شاید این کوچه همان کوچه ی زهرا باشد
شاید آن کوچه ی باریک همین جا باشد
شاید این کوچه همان جاست که زهرا افتاد
گر چه هم دست به دیوار شد اما افتاد
این قبیله همگی بوی پیمبر دارند
در حسینیه ی خود روضه ی مادر دارند
لطیفیان
1392/6/10
صفحه قبل
صفحه بعد