Back Home

اشعار محمل

اشعار امام صادق علیه السلام


جگری شعله شد و سوخت و خاکستر شد
شمع خاموش شد از باد و گلی پرپر شد

باز هم زهر نشست و بدنی گشت کبود
باز یاسی به زمین ریخت و نیلوفر شد

مو سفیدی به زمین خورد و به او خندیدند
پیرمردی ز نفس ماند و کمانی تر شد

خانه ی سوخته را بار دگر سوزاندند
باز تکرار غم آتش و دود و در شد

همه بر مرکب و من در پی شان روی زمین
بین این آه فقط ناله ی من مادر شد

دست من بسته و از داغ غمت افتادم
یاد دستت که به دنبال علی پرپر شد

یاد دستان یتیمی که به امید پدر
بین زنجیر ترک خورد و کمی لاغر شد

گوشواره، گل سر رفت ز یادش اما
در عوض روضه ی او غارت انگشتر شد


حسن لطفی


1392/6/11
صفحه قبل صفحه بعد