Back Home

اشعار محمل

اشعار امام سجاد علیه السلام


نسیم آورَد بوی عطر بهاران
فضا گشته خرّم چو روی نگاران

سما سرخ تر از رخ لاله رویان
زمین سبزتر از خط گلعذاران

ملک مشک افشاند از عطر گیسو
فلک بر زمین بارد اختر چو باران

ندا می دهد مرغ شب لحظه لحظه
که روشن شده چشمِ شب زنده داران

جمال خدا را به بیت ولایت
بیایید یاران ببینید یاران!

عروس محمّد علی زاد امشب
ولیِ خدا را ولی زاد امشب
--
الا ای همه خلق عالم خدا را
خدا خوانده امشب شما را شما را

برآیید از پرده ی تیرگی ها
ببینید بی پرده روی خدا را

در آغوش فُلک نجات دو عالم
ببینید روشن چراغ هدا را

ببینید در لیله ی پنجِ شعبان
رخِ چارمین حجّتِ کبریا را

بگردید دور حریم جمالش
ببینید هم مروه را هم صفا را

امام شهیدان که جان است جان را
گرفته در آغوش، جان جهان را
--
دل عالمی بسته بر تار مویش
ز شمس الضحی برده دل ماهِ رویش

حیات است مرهون عین الحیاتش
بقا قطره ای کوچک از آب جویش

تو گویی که از صبح روز ولادت
دمد وحی صاعد ز نای گلویش

ننوشیده می، ساقیان بهشتی
فتادند مستانه پای سبویش

نبرده است تنها دل دوستان را
که دشمن بوَد کشته ی خلق و خویَش

'خصالش محمّد کمالش محمّد
'جلالش محمّد جمالش محمّد
--
سلامُ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین

رخش مصحف فاطمه، حُسن، قرآن
پُر از «قدر»و«واللیل»و«والشمس»و«والتین»

درود الهی بر آن خُلق نیکو
سلام محمّد بر آن خوی شیرین

نماز از خضوعش به پرواز آید
دعا از نفس های او بسته آذین

به سجاده اش آسمان آورد سر
به ذکر دعایش خدا گوید آمین

سلام خدا بر خضوع و خشوعش
قیام و قعود و رکوع و سجودش
--
درود خداوند حی جلیلش
به قدر و کمال و جمال جمیلش

عجب نیست در مسلخ عشق و ایثار
اگر بوسه بر دست آرد خلیلش

عجب نیست کز عرشه ی عرش اعلا
طواف آرد از چارسو جبرئیلش

سلاطین غلامش، خواتین کنیزش
طوایف مریدش، قبایل دخیلش

حجر شاهد عزت و اقتدارش
هشام ابن عبدالملک ها ذلیلش

بسا تخت شاهی فرو رفت در گل
کجا حاکم گِل شود حاکم دل؟
--
«هشام» استلام حجر تا نماید
در آن ازدحام خلایق نشاید

نه قدری که از وی شود قدردانی
نه کس بود تا کس بر او ره گشاید

به ناگاه دیدند آمد جوانی
که پیوسته او را حَجر می ستاید

گشودند حُجّاج از چار سو، ره
که آن شاهد حسن یکتا بیاید

یکی خواست تا سر به پایش گذارد
یکی رفت تا جان نثارش نماید

یکی گفت نامش چه باشد هشاما
- حسد را نگر- گفت: نشناسم او را
--
به ناگه «فرزدق» خروشید در دم
که: این است نجل رسول مکرم!

تو چون می کنی در مقامش تجاهل؟
من او را به از خویشتن می شناسم

نماز است بی او گناه کبیره
ثواب است بی او خطای مسلّم

تعالیم اسلام از اوست جاری
قوانین توحید از اوست محکم

چراغی است بر قله ی آفرینش
امام است بر جمله ی خلق عالم

سلام و رکوع و سجود است از او
قنوت و قیام و قعود است از او
--
امامی است کو را امم می شناسد
کریمی است کو را کرم می شناسد

صفا، مروه، مسعی، حجر، حجر، زمزم
طواف و مطاف و حرم می شناسد

بیابان مکه، منا، خیف، مشعر
سماوات و لوح و قلم می شناسد

زمین می شناسد، زمان می شناسد
عرب می شناسد، عجم می شناسد

یم و قطره و ماه و خورشید، او را
به ذات الهی قسم می شناسد

سلام خدا بر اب و جد و مامش
مسلمان بود هر که داند امامش


1392/9/7
صفحه قبل صفحه بعد